بهزاد جانبهزاد جان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

بهزاد عشق بابایی

تولد بهزاد کوچولو عشق مامان و بابایی

                     شمارش معکوس تمام شد   تولد عشق بابا پسر کوچولو شروع شد     یک سال پیش بهترین لحظه زندگیمون اتفاق افتاد و اون بدنیا امدن تو بود   وامسال یکی ازبهترین سالهای زندگیمون بودکه لحظه لحظه اش   برامون خاطره است و ما یکسالگیت راجشن گرفتیم   تا با نگاه کردن به عکسها و فیلمها بیاد بیاریم که چقدر روزهای شیرینی رو پشت سر گذاشتیم   تو جشن , تو شیطون همش درحال رفتن بودی   و کنار کیک نمی نشستی که عکس بگیری   وقتی که...
30 شهريور 1391

بهترین هدیه خداوند

چهارروزمانده به قشنگترین وزیباترین روززندگیمون   خداوندرابخاطرفرشته کوچولوی که به ماهدیه دادشکرمیکنیم   پسرکوچولوی که باهمه شیطنت وشیرین کاریهایش  برای همه عزیزودوست داشتنیه وشده امیدزندگیمون   امیدوارم همیشه سالم وزنده باشه   شماره معکوس شروع شد               ...
20 شهريور 1391

بیماری بهزاد

دوروزگذشته بهزادکوچولوخیلی سخت مریض شده بود منم خیلی ناراحت بودم پسرگلم خیلی نااروم شده بودی    باباجون ومامان جون خیلی ناراحت بودنندوهمش میگفتن پسرمون   چطورش شده     شب تبت شدیدبود من وباباپرهام تا صبح بالاسرت بودیم  ومواظب   بودیم تبت بالانره   زن عموسودابه هم خونمون بوداخه عموپوریاشیفت بود   زن عموهم بلندمیشدمیامدکنارت اونم مواظبت بود   حالاپسرم خداروشکربهترشده مامانم گلم دعامیکنم که هیچ موقع مریض نش ی ...
16 شهريور 1391

سفراصفهان

  سلام بازم سلاممممم   خوش بحال بهزاد کوچولوکه باباجون و   مامان جون به این مهربانی داره که میبرنش مسافرت   چهارشنبه شب راه افتادیم به سمت اصفهان بهزادکوچولوتوماشین خواب رفت سحررسیدیم مسجد ابولفضل یزد   وایسادیم باباجون وعموپوریاکه رانندگی کرده بودنندکمی استراحت   کنند ومخصوصازن عموسودابه کمی راه بره هم خودش  ونی نیش اذیت نشن اخ اکه بفهمید که بهزادی چکار میکرد  اخه خوابشو زده بود و شارژ شده بود و اینقد اونجا شلوغ کاری  میکرد که باورتون نمیشه  همون ساعت اواز خوندنش گرفته بود و بالای سر مردم اواز میخوند   راه افتادی...
4 شهريور 1391

تولدباباپرهام

  گل پسرم 31مردادبرامون یه روزخاص بوداخه تولدباباپرهام بود   مامان جون دو روز بعدش واسه باباپرهام جشن گرفت    اخه میخواستیم عمو پوریا هم باشه   البته شب قبلش هم باباباکمال وعزیزوخاله سمانه رفتیم پارک بوستان   خاله سمانه واسه باباپرهام یه عطرهدیه داد   پنج شنبه شب رفتیم خونه باباجون عمو پوریا و زن عمو هم اومدن    باهم رفتیم شام بیرون   بعداومدیم خونه جشن اونجاگرفتیم   کیک تولد را مامان جو...
4 شهريور 1391
1